پنجشنبه ۱۴ فروردین ۹۹ | ۲۱:۲۵ ۱,۹۴۷ بازديد

دیگران بودن رو خیلی دوست داشت . از بد ماجرا همه اون بی رنگا رو انتخاب می کرد ، وقتی خوب نگاش میکردم یه صدایی از تو
چشماش می شنیدم که اردبده می زد من خوبم .
اینقدر هیمنه داشت که احساس می کردم دارم تو چشای یه گلادیاتور نگاه می کنم
ولی گلادیاتور قصه ما نه شمشیری داشت برای مبارزه و نه سپری داشت که وقتی بهش هجوم می کنن از خودش دفاع کنه ....
فقط دو تا پلک داشت که روی هر کس و هر چیزی که دوست نداشت اون ها رو می بست .
واای به حال اون روزی که میخواستن این پلکا باز بشن
نه به راحتیا بود و نه توصیفش می کنیم .
فقط برای ما ها که زیادی دروغای بقیه رو میشنویم باید گفت؛ گلادیاتور ها هم گریه می کنند
همیشه خوشحال باشید
نویسنده : محمد ابراهیمی آشنا