پنجشنبه ۱۴ فروردین ۹۹ | ۲۱:۴۷ ۱,۹۱۷ بازديد

اینقدر تنها که، دیگه هر چقدر هم اهل امید و امید دادن باشی، غم تنهایی از وسط زندگی مون بیرون بزنه و ما رو به یه آوار نشینِ گوشه گیر، تبدیل کند .
یا شاید همون تنهایی که براش دست و پا می شکستیم مثل نمک روی زخم هامون باشه !
وقتی که شب می شه و همه به خواب فرو می رن
خیالت راحت می شه که دیگه قضاوت نمی شی
به قصاص کارای نکرده محاکمه نمی شی
به جرمِ نخواستن و نپذیرفتنِ اجبار، کنار گذاشته نمی شی
به هوای آدم های جورواجور که تو چشمات نگاه می کنن و نقش روزهایی رو بازی می کنند که هیچ وقت برات اون روز نمی آد، انتظار نمی کشی
روزهایی برات تداعی نمی شه که حتی نزدیک ترین نزدیکات مثل خاکروبه جاروت می کنند و تو رو تو زباله دون بی مسئولیتی خودشون می ریزند ...
دیگه از اتفاقات نا گوار بیمی نداری دیگر از مرگ نمی ترسی
دیگه به دلیل نداشتن ترک نمی شی به جرم نشدن ملامت نمی شی و به خاطر اینکه خسته راهی با تو خدا حافظی نمی کنند !
شب چقدر زیباست و شاید تاریکی زیبا تر
هر چقدر هم که بد باشی با امنیت کامل تو رو تو خودش جا می ده . هر اندازه که از خَلقِ قُلاب بدست؛ فراری باشی شب و تاریکی تو رو امون میده...
اما شاید دوباره روزی برسه که روشناییِ احتمالات تو رو غرق کنه ...
باید کمر خم کنی و بار تک تک احتمالات و مقدراتی رو که پذیرفته ایی بکشی مثل یک بارکشی که تمام زندگی اش پشتشه
گاهی دروغ ها و تهمت ها را بشنو و لبخند بزن اصلا وقتی تو را اشتباه قضاوت می کنند به همون تاریکی شب فکر کن که همه چیزو تو خودش حل میکنه ؛ وقتی محبتات جواب نمی ده ؛ دیگران را محکوم نکن با خودت بگو شاید ما علت اختیار دیگران نیستیم .
چاره ای نداریم که روز و شب و مثل یه بارکش قوی بگذرانیم
شب رو به فکرِ چه کنم های فردا و روز رو به لبخند های اجباری ...
نویسنده : محمد ابراهیمی آشنا